پاسخ به شبهات گوناگون

پاسخ به شبهات دینی وشرعی و سؤالات متداول

پاسخ به شبهات گوناگون

پاسخ به شبهات دینی وشرعی و سؤالات متداول

پرسش 11


انگیزه های مدعیان دروغین به طور کلی مواردی است که اشاره می کنیم:

اختلال روانی :

بعضی افراد به دلیل اختلالات شناخته شده در روانشناسی مانند اختلالات اسکیزوئید و غیره دچار توهمات می شوند که به عنوان بیماری و اختلال از ان یاد می شود مثل توهم ارتباط با عالم  غیب و ارواح،ادعای وحی و ...

برخی اختلالات شخصیتی اختلالات سایکوتیک هستند یعنی فرد به خاطر این اختلال تماس خود را با واقعیت از دست داده و دچار توهم و هذیان می شود و ادعا می کند که با ارواح و نیروهای فرازمینی در ارتباط است.

بعضی از این افراد در مرحله خفیفی از اختلالات شخصیت هستند که توهمی بودن حرفهای خود را قبول می کنند و فقط کنترلی روی افکار پریشان خود ندارند و در برخی دیگر،بیمار حرفهای خود را باور دارد و چنان با قاطعیت راجع به ادعای خود می گوید که افرادی با روحیه منفعل و خرافات پذیر تحت تاثیر قرار گرفته و ادعاهای ناشی از توهمات بیمار گونه فرد را باور می کنند و خود را شبیه وی می کنند این به دلیل عدم قدرت تحلیل و دقت آنهاست که بدون بررسی و فقط به علت غیر عادی بودن فرد ادعاهای او را قبول می کنند.

البته برخی برای سرگرمی هم که شده همپای این افراد پیش می روند و از او می خواهند بیشتر از ارتباط و حالات معنوی خود برایشان بگوید.

عقده حقارت ویا خود کم بینی:

کودکان بی سرپرست و یا بد سرپرست که به نوعی دچار محرومیتهایی  دردوران کودکی  بوده اند در بزرگسالی به سمت اهداف پلیدی می روند که به نوعی عقده حقارت خود را جبران کنند و با هدف کسب منزلت اجتماعی و جایگاه برتر توجه خاص عوام را به سمت خود جلب کنند و با ادعای نیابت و وکالت  حضرت مهدی (عج) و یا حتی فراتر از ان ادعای مهدویت و نبوت و الوهیت در صدد جذب اطرافیانی برای خود برآیند.

پرسش 10

راه مقابله با مدعیان دروغین مهدویت چیست ؟ از وب : http://ahd-2.persianblog.ir/

روشن است که شکل گیری فرقه ها و گروه های منحرف و پیوستن و اعتماد کردن مردم به مدعیان مهدویت یا نیابت در جهل و نادانی آنها ریشه دارد شوق فراوان به دیدار امام بدون معرفت و آگاهی کافی به آن حضرت و غفلت از وجود شیادان در این عرصه زمینه ساز ارتباط با مدعیان دروغین می شوند بنابراین شیعیان منتظر باید با آگاهی کافی از معارف ناب مهدویت خود را از دام نیرنگ بازان حفظ کنند و با پیروی از علمای متعهد شیعه در مسیر روشن مکتب گام بردارند. پس باید ریشه جهل را خشکاند .

برای تشخیص و مقابله با مدعیان دروغین لازم است که شناخت کامل از امام زمان داشته باشیم باید ویژگی ها و خصوصیات شخصی آن حضرت و شرایط و نشانه های ظهور وی را  از روایات معصومان بشناسیم .علاوه بر شناخت امام زمان به اسم ،نسب لازم است از جایگاه امام و رتبه و مقام ایشان نیز آگاهی کافی به دست آورد و این معرفت و شناخت چنان مهم است که به فرموده امام صادق برای به دست آوردن آن لازم است از خداوند طلب یاری شود:
(... در زمان غیبت طولانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف باطل گرایان به شک و تردید گرفتار می شوند .زراره از یاران خاص امام گفت:اگر آن زمان را شاهد بودم ،چه کنم؟
امام صادق علیه السلام فرمودند :این دعا را بخوان: اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک .اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک .اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی
(مفاتیح الجنان باب ششم).

نام و نسب امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در روایات:هم نام و هم کنیه پیامبر ،در برخی روایات از بردن نام آن حضرت تا هنکام ظهور نهی شده ،لقب های مشهور آن حضرت :قائم،منتظر،بقیة الله،حجت و...،نام مادرشان نرجس و پدرشان امام حسن عسکری است،سن امام و امامتشان و...

ویژگی های حضرت شمایل و خصوصیات ایشان:چهره اش گندم گون ،پیشانی اش بلند و تابنده،ابروانش کشیده و زیبا بر گونه راستش خالی مشکین و در میان شانه اش اثری چون اثر نبوت و...
شناخت جایگاه امام و امامت ،او آخرین حجت پروردگار و جانشین بر حق پیامبر و پیشوای همه مردم و منجی بشریت است که اطاعت از او بر همگان واجب است چرا که اطاعت از او اطاعت ط پیامبر خداست و اطاعت از پیامبر اطاعت خداست .شناخت حضرت از زبان خود امام :
ابونصر(خادم امام حسن حسن عسکری علیه السلام)می گوید :به خدمت حضرت مهدی رسیدم .فرمود:آیا مرا می شناسی ؟عرض کردم :آری فرمود :من کیستم؟گفتم :شما آقای من و پسر آقای من هستید فرمود :مقصودم این نبود. عرض کردم :خداوند مرا فدای شما بگداند، شما بفرمایید. فرمود من آخرین وصی پیامبرم ،خداوند به وسیله من ،بلا را از خاندانم و شیعیانم بر طرف می کند.(کمال الدین و تمام النعمه ج2،باب 43،ح 12،ص171)

 

.یکی دیگر از ابعاد شناخت امام شناختن سیره و صفات مهدوی است که تاثیر عملی گسترده ای در رفتار و خلق و خوی منتظر دارد.

پرسش 9


پرسش :

 چرا به امام حسین ـ علیه السّلام ـ ثار الله می‌گویند و چه کسی این لقب را به ایشان داده است؟

 

 

پاسخ :

 «ثار» در لغت هم به معنی خون آمده است و هم به معنی طلب و انتقام گرفتن از خون کسی که به دست دیگران کشته شده است.[1]

ثار الله از دو واژه ثار و الله تشکیل یافته و یکی از القاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ می‌باشدکه در زیارت عاشورا با این لقب آن حضرت را زیارت می‌کنیم. ثارالله: یعنی (طلب دمه الله) کسی که طالب خون او خداست و انتقام از قاتلین او را خداوند خواهد گرفت.[2]

یکی دیگر از معانی آن یعنی کسی که در راه خدا کشته شود و خویشاوندان و خاندانش در این راه کشته شود.

مرحوم مجلسی در شرح جمله الوتر الموتور چنین نوشته است: وتر الله ای الفرد المتفرد فی الکمال من نوع البشر فی عصره الشریف او المراد ثار الله ای الذی الله تعالی طالبُ دَمِه و الموتور قتیلُ له، قتیلُ فلم یدرک بدمهِ؛ یعنی فردی که در راه خدا به شهادت می‌رسد با این کیفیت از تمام بشر و در عصرش منحصراً اوست و یا مراد از آن همان ثار الله است که به معنی کسی است که طالب خون او خداوند است، و موتور به معنای کشته شدن در راه خداوند و کشته‌ شده‌ای است که خونش را انتقام نگرفته باشند، بلکه فقط خداوند است که انتقام خونش را از قاتلین می‌گیرد.[3]

و احتمال دارد معنای ثارالله چنین باشد، خونی که صاحب آن خداوند است و ولی دم او خداوند است. چنان که در بحث قتل عمد و غیر آن از آن به اولیاء دم تعبیر می‌آورند. در اینجا نیز ولی دم خون حسین و انصارش خداوند است. چون خون حسین در راه خدا و برای حفظ قرآن و تمامیت اسلام ریخته شده و خالصاً و مخلصاًلله بوده است و در نهایت درجه اخلاص با تمام وجود برای خداوند بوده است. لذا این خون و این شهیدان خدائی هستند. بنابراین انتقام آن نیز باید از طرف خداوند باشد‌، یا اینکه چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ حجت خداوند بر زمین و ولی مطلق حق بود و مردم او را کشتند و زمین را از حجت حق خالی کردند بنابراین خداوند انتقام حجتش را از قاتلین او خواهد گرفت. امّا درباره اینکه این لقب را چه کسی به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است باید عرض شود که چون سند زیارت عاشورا قدسی است، یعنی زیارت عاشورا که زیارت امام حسین ـ علیه السّلام ـ است از طرف خداوند به ائمه رسیده است و‌ آنرا پیامبر اکرم از جبرئیل گرفته و جبرئیل آن را از خداوند یاد گرفته است و از طریق معصومین به ما آموخته‌اند تا آن حضرت را زیارت کنیم،[4] بر این اساس این لقب را خداوند به امام حسین ـ علیه السّلام ـ داده است و چه لقب زیبایی است.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. منشور نینوا، مجید حیدری.

2. حماسه سیاسی تاریخی زیارت عاشورا، محمد رسول دریایی.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . عبدالسلام محمد هارون، مقابیس اللغه، ج1.

[2] . ابن المنظور، لسان العرب، ج4، واژه ثار.

[3] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفا، چاپ دوم، 1403، ج98، ص154.

[4] . ر.ک: قمی، عباس، مفاتیح الجنان، و سید بن طاووس، اقبال، قم، مرکز نشر تبلیغات اسلامی، 1416، ج3، ص 55؛ و دریایی، محمدرسول، حماسه سیاسی تاریخی زیارت عاشورا، تهران، انتشارات جعفری، 1371، ص12 ـ 13.

پرسش 8


پرسش :

چرا قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ شش گوشه دارد؟

 

 

پاسخ :

 در میان اقوال مورخان دربارة چگونگی دفن حضرت سید الشهداء ـ علیه السّلام ـ و یاران باوفای آن حضرت اندک تفاوتی، دیده می‌شود؛ جهت روشن شدن موضوع به تشریح بعضی از آنها می‌پردازیم:

الف. مرحوم مفید پس از ذکر اسامی هفده نفر از شهیدان بنی‌هاشم که همگی از برادران و برادرزادگان و عموزادگان امام حسین ـ علیه السّلام ـ بودند، می‌فرماید: آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است، برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.[1]

ب. و نیز می‌گوید: ‌پس از بازگشت عمر بن سعد از کربلا، جماعتی از بنی‌اسد که در غاضریه سکونت داشتند، آمده و بر پیکر امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش نماز گذاردند و آن حضرت را همان جایی که الآن قبر اوست دفن کردند و علی ابن الحسین (علی اکبر) ـ علیه السّلام ـ را در پایین پای پدر به خاک سپردند، سپس برای دیگر شهیدان از اهل بیت و اصحاب، حفیره‌ای کندند و همة آنان را در آن حفیره به صورت دسته جمعی دفن کردند و عباس بن علی ـ علیه السّلام ـ را در راه غاضریّه، در همان محلی که به شهادت رسید و اکنون قبر اوست به خاک سپردند.[2]

ج. در بعضی از روایات آمده است: امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند. پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد.

سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛[3] امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.[4]

گر چه بعضی از مطالب در کیفیت به خاک سپاری امام حسین ـ علیه السّلام ـ و این که چه کسی امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دفن کرده، در این نقل‌ها متفاوت است، ولی از مجموع آنها یک نکته قابل استفاده است که به عنوادن نتیجه ارائه می‌گردد و آن این که: قبر علی اکبر ـ علیه السّلام ـ در پایین پای امام حسین ـ علیه السّلام ـ قرار دارد.

نتیجه: بنابراین می‌توان ادعا کرد که ضریح کوچکی که بر ضریح حضرت سیدالشهدا ـ علیه السّلام ـ متصل است و در طرف پایین پای آن حضرت قرار دارد و از مجموع دو ضریح یک ضریح شش گوشه درست شده به احترام علی اکبر ـ علیه السّلام ـ و به نام آن حضرت است.

عبدالرّزاق حسنی ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ را چنین توصیف کرده است:

«ضریح امام حسین ـ علیه السّلام ـ عبارت است از: یک بلندی (صندوق مانند) چوبی که به عاج زینت شده و روی آن دو مشبک[5] قرار دارد،‌ مشبک داخلی از فولاد گران قیمت و مشبک خارجی از نقرة‌ روشن سفید است... به مشبک خارجی مشبک دیگری بدون این که مانعی بین آن دو باشد، متصل است و فقط از هر طرف به اندازة ‌یک متر کوتاه‌تر از مشبک خارجی متعلق به امام حسین ـ علیه السّلام ـ است و زیر آن مشبّک قبر علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ است که همراه پدر در یک روز شهید شده و در کنار پدر دفن گردیده است.[6]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. الارشاد، شیخ مفید.

2. مقتل الحسین، عبدالرزاق موسوی مقدم.

3. موجز تاریخ البلدان العرافیه، عبدالرزاق حسنی.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . مفید، الارشاد، سلسلة مؤلفات شیخ مفید، دار المفید للطباعة و النصر و التوزیع، ج11، صص 125 ـ 126، جزء 2.

[2] . مفید، همان، ص 114؛ خلیلی، ‌جعفر، موسوعة العتبات المقدسه قم-کربلا، بیروت، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، 1407 ق، ص 73، جزء8.

[3] . عبدالرزاق الموسوی، المقرم، مقتل الحسین ـ علیه السّلام ـ ، تهران، قسم الدراسات الاسلامیه، مؤسسه البعثة، ص320 ـ 321.

[4] . قمی، جعفر بن محمد، ابن قولویه، کامل الزیارات، مؤسسه نشر الفقاهه، چاپ اول، 1417 ق، صص 537 ـ 538، المقرم، همان، ص321.

[5] . هر چیز سوراخ، سوراخ پنجره مانند را مشبک ‌گویند.

[6] . خلیلی، جعفر، موسوعة العتبات المقدسه، قسم کربلا، جزء 8، بیروت، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ص 182، به نقل از حسنی، عبدالرزاق، موجز تاریخ البلدان العراقیّه.

پرسش 7


پرسش : از وب :  http://www.ashoora.ir

 آیا عمامه، شمشیر و اسب امام حسین(ع) همان عمامه و شمشیر و اسب پیامبر بود؟ توضیح دهید.

 

 

پاسخ :

 بحث را در دو بخش پی می‌گیریم:

الف: در روایاتی که از اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ رسیده تصریح شده است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ کتاب و سلاح را که از مختصّات ائمه ـ علیهم السلام ـ بعد از آن حضرت به شمار می‌رود به أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ سپرد و امام علی ـ علیه السّلام ـ آن را به امام حسن ـ علیه السّلام ـ و همین‌طور هر کدام از آنان کتاب و سلاح را به امام بعد از خود تحویل داده‌اند؛ از جمله:

یک: سلیم بن قیس گفت: أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ در هنگام وصیّت کتاب و سلاح را به امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ داد و فرمود: پسرم، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به من دستور داده است که کتاب و سلاح را به تو تحویل دهم، همان‌طور که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به من وصیّت کرد و کتاب و سلاح را به من داد و تو باید آن را به برادرت حسین تحویل دهی.[1]

دو: در جنگ صفین أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ به قنبر فرمود: نیزة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را که لمس شدة به دست آن حضرت است (برایم) بیاور، آن را امام حسن ـ علیه السّلام ـ از من به ارث می‌برد و لکن به کار نمی‌گیرد و در دست حسینم شکسته خواهد شد.[2]

 

از مجموع این‌گونه روایات که شمار آن‌ها هم در کتب روایی و تاریخی کم نیست استفاده می‌شود که: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اشیایی به أئمه ـ علیهم السلام ـ به ارث رسیده و از مختصّات آنان محسوب می‌شود و در موقع لازم از آن‌ها استفاده می‌کرده‌اند.

بنابراین سخن و اتمام حجّت حضرت سیدالشّهدا ـ علیه السّلام ـ که به لشکر کوفه فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهد که آیا می‌دانید، این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است که من همراه دارم؟... آیا می‌دانید این عمامة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است که من بر سر دارم؟ و کوفیان سخن آن بزرگوار را تصدیق کردند؛[3] حمل بر ظاهر آن می‌شود؛ به این معنی که شمشیر و عمامه واقعاً همان شمشیر و عمامة پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده است.

ممکن است کسی احتمال بدهد که مقصود امام ـ علیه السّلام ـ از این‌گونه سخن گفتن با کوفیان، بیان اهداف عالیة آن حضرت باشد، یعنی ای مردم بدانید هدف من همان هدف رسول‌خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است. چنین احتمالی بعید است، زیرا بارها آن حضرت از مدینه تا کربلا اهداف خود را صریحاً‌ بیان کرده‌اند و لازم نبوده است که با کنایه و یا سربسته و یا از راه جلب عواطف مردمی به بیان اهداف خود بپردازند؛ از جمله:

ولید در مدینه از آن حضرت خواست تا با یزید بیعت کند؛ امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: ما خاندان نبوّت و معدن رسالتیم و (خانة ما) محلّ آمد و رفت فرشتگان است‌، فیض خداوند از ما شروع شده و به ما ختم خواهد شد. یزید مردی شراب‌خوار و فاسق است، مردم را بی‌گناه می‌کشد، فسق او آشکار است، او لایق خلافت نیست، و همانند من با همانند او بیعت نخواهد کرد.[4]

ب: در بعضی از کتاب‌های تاریخی نقل شده است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز عاشورا، بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ سوار شده و به میدان کارزار رفته است؛ از جمله:

حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ بعد از خطبه‌ای طولانی و اتمام حجّت با لشکر کوفه اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرتجز را طلبید و بر آن سوار شد و لشکر خود را برای جنگ آماده کرد.[5]

اینک دو سؤال مطرح است:

1. آیا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اسبی به این نام داشته است؟

2. آیا ممکن است این اندازه (بیش از پنجاه سال) عمر اسب طولانی باشد؟

در کتاب تاریخ آمده است: اسبی را که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آن را از اعرابی خرید مرتجز نام دارد.[6]

از امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ و ابن عباس هم‌چنین نقل شده است: «کان للنبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرسٌ یقال له المرتجز»[7] پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اسبی داشتند که به آن مرتجز گفته می‌شد.

جاحظ هم گفته است: ممکن است عمر اسب به نود (90) سال برسد[8]. بعد از بیان أهم مطالبی که رسیده است به جمع‌بندی‌ می‌پردازیم: یک مطلب یقینی است و آن این‌که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسبی به نام مرتجز داشته‌اند، حال این اسب تا روز عاشورا زنده مانده است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر آن سوار شود و به تجهیز لشکر خود بپردازد، یا نه؟ دو احتمال می‌رود:

1. از بیان علی ـ علیه السّلام ـ و ابن‌عباس استفاده می‌شود که اسب «مرتجز» بعد از رحلت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ، دیگر زنده نبوده است، چون که مفاد «کان للنبی ـ صلی الله علیه و آله ـ» این است که آن حضرت چنین اسبی داشته‌اند؛ کما این‌که سهیلی صریحاً ادعا کرد بعد از اختلاف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اعرابی و برگرداندن آن اسب به اعرابی، اسب مرد.

2. از کلام جاحظ که گفت: ممکن است عمر اسب به نود سال هم برسد؛ بر می‌آید که: بُعدی ندارد «مرتجز»‌ اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تا عاشورا زنده مانده باشد و امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر آن سوار شده و لشکر خود را‌ آمادة نبرد کرده باشد. ولی نمی توانگفت که اسب امم حسین(ع) همان اسب پیامبر بوده است.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. درسی که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمی نژاد.

2. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی.

3. لهوف، سید بن طاووس.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . الطوسی. محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، چاپ سوّم، 1364 ه‍ ش، ج1، ص176، ح 14؛ صدوق، محمد بن علی بن الحسین، من لایحضره الفقیه، متوفای 381 ه‍، مؤسسة النشر الاسلامی، التابعة لجماعة المدرسین بقم، چاپ دوّم، 1404 ه‍، ج 4، ص 189، ح 5433؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، متوفای 329 ه‍، دارالأضواء، بیروت، 1405 ه‍، ج 4، ص 297، ح 1 و ص 298، ح 5.

[2] . خوارزمی، الموفق بن احمد، المناقب، متوفای 568 ه‍، مؤسسة النّشر الاسلامی، التابعة لجماعة المدرسین بقم، چاپ دوّم، 1414 ه‍، ص 247.

[3] . ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، متوفای 664 ه‍، دارالأسوة للطباعة و النشر، ایران، چاپ دوّم، 1417 ه‍، ص 147.

[4] . ابن طاووس، همان، ص 98.

[5] . سید یحیی بن حسینی بن هارون، تفسیر المطالب فی امالی الامام أبی‌طالب، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1395 ه‍، ص97؛‌ بحارالانوار، ج 45، ص10.

[6] . الدمیری، کمال‌الدین، حیاة الحیوان، بیروت، دارالقاموس الحدیث للطباعة و النّشر، جزء 2، ص 183.

[7] . ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، متوفای 774 ه‍ ، داراحیاء التراث العربی، ج 6، ص 10؛ الاصبهانی، ابونعیم احمد بن عبدالله، ذکر اخبار اصفهان، متوفای 430 ه‍، 1943 مذمّت، ج 1، ص 333.

[8] . الدمیری، همان، ص 185.

پرسش 6


پرسش :  از وب :   http://www.ashoora.ir

 شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟

 

 

پاسخ :

 قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.

قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش،‌ موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آن‌ها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت،‌ این مرحله را قضا می نامند.

خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگی‌های موجود بستگی به آن علت‌‌ها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت،‌ به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.

این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،‌زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،‌در مورد افعال انسانی،‌عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.

بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی ‌کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن می‌کند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)

در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم می‌شود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است،‌ و بالاخره به راهی که انتخاب می‌کند.

تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند و‌آب که غرق می‌کند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب می‌کند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.

انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواسته‌های او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد می‌تواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.

پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.

انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آن‌ها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین می‌رود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش می‌باشد.

امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.

اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنی‌امیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعت‌گذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامه‌های بی‌شمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمی‌گزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.

حضرت می‌فرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند می‌خواهد مرا کشتة‌سربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)

کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند می‌خواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسان‌ها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.

در مورد امام حسین(ع) هم خداوند می‌خواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.

حضرت خود را آزاد می‌دانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را می‌پسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت می‌دانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر می‌خواهند گمراهی خود را توجیه کنند و می‌گویند:

«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان مشرک نمی‌شدیم»!(7)

منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،‌هم چنان که قرآن از آنان نقل می‌‌کند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمی‌کردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمی‌شمردیم»(8)، یعنی عبادت بت‌ها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشته‌ایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و می‌فرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا می‌خواست، همه شما را هدایت می‌کرد».(9)

اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسان‌ها را به راهی ببرد،‌ مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار می‌کرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمی‌پسندد و ایمانی را می‌خواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،‌نه ایمان اجباری.

پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین اراده‌ای علاوه بر آن که جبر را حاکم می‌کند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده می‌کند و...، ظلم می‌باشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17.

2. توحید صدوق، ص 369.

3. بحارالانوار،‌ج44، ص 382.

4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425.

5. همان،‌ص 293.

6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60.

7. انعام(6) آیه 148.

8. نحل (16) ، آیه 35.

9. انعام،‌ آیه149.

 

پرسش 5


پرسش :http://www.ashoora.ir  وب

 در حالات و وقایع کربلا وارد شده که عده‌ای از سپاه یزید می‌گفتند که به امام ـ علیه السّلام ـ سنگ بزنید و... که ثواب بیشتری دارد و برای کشتن امام ـ علیه السّلام ـ قصد قربت هم کرده بودند. آیا واقعاً آنها امام را نمی‌شناختند و فکر می‌کردند که امام بر یزید طغیان نموده است؟ اگراین طور است آیا بر عمل آنها در کشتن حضرت ثواب هم مترتب است؟ به خاطر این که قصد آنها خیر بوده؟ آیا آنها جاهل قاصر نبودند؟ توضیح دهید.

 

 

پاسخ :

 با توجه به کتب تاریخی که در قضایای کربلا نوشته شده است، و با مراجعه به منابع و مطالعة دقیق آنها، مطالب و حقایقی را کشف می‌کنیم که انسان با شنیدن از دیگران و یا شرکت در مجالس روضه خوانی غیر معتبر نمی‌تواند به عمق مطلب برسد و چه بسا خبری و قضیه‌ای را معکوس و یا مدح و قول شخصی را، از فرد دیگری بشنود و یا دشمنی را دوست انگارد، به هر حال باید سراغ اصل را گرفت و حقیقت را جویا شد. بنابراین در واقعة کربلا، آن چیزی که از طرف سران لشکر دشمن القاء می‌شد، حیله و نیرنگ و آلوده سازی افکار مردم و معکوس جلوه‌دادن حقایق بود که از جمله این ترفند‌ها، سخنان فریب کارانه و وسوسه انگیز عمر بن سعد بود که در کربلا بعد از نماز عصر به یاران خودش، این جمله را گفت: «یا خَیل الله إرکبی و أبشری»،[1] که تودة لشکر را برای حملة به لشکر امام حسین ـ علیه السّلام ـ تحریک و تشجیع نمود. و خود اولین تیر را پرتاب کرد و هر کدام از لشکریان تیری به کمان گذاشته و به تبعیت از عمر بن سعد، تعدادی از اصحاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ را به شهادت رساندند. و این شیوة حیلة جنگی و تخدیر افکار بر علیه حق، از طرف سپاه دشمن به خاطر متاع قلیل دنیا و شهرت و مقام دنیوی کار ساده و معمولی بود، چرا که اینان در اثر حرام خواری و طغیان و سرکشی در برابر امام زمان خودشان، پشت به حقیقت کردند، و در عین اعتقاد ظاهری به فرزند فاطمه ـ سلام الله علیها ـ به روی او شمشیر کشیدند و همگان را بر علیه او شوراندند. و البته آنان که در سپاه کفر جمع شده بودند به خوبی می‌دانستند که جنگ با امام حسین ـ علیه السّلام ـ، در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، و به همین جهت که امام را می‌شناختند، تعدادی در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند. نوشته‌اند که: فرمانده‌ای که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود، چون به کربلا می‌رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند و بقیه به علت اعتقادی که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند.[2] پس معلوم می‌شود که تا زمان جنگ و قیام عاشورا، کسی نمانده بود که حقیقت بر او پوشیده باشد و طرفین جنگ را نشناسد و یا این که جاهل به مسأله باشد. بلکه همگی آنان که در جبهة مقابل امام صف کشیده بودند و به پیکار خود با امام خودشان کمر بسته بودند و قصد کشتار او و اصحابش را داشتند، کاملاً آگاه بودند.

و از جمله دلایلی که شناخت و آگاهی لشکر کفر نسبت به امام ـ علیه السّلام ـ را می‌رساند، محتوای سخنان و خطبه‌هایی است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ خود را معرفی فرموده و آنان را از جنگ و خونریزی و هتک حرمت آل الله و انتخاب راه شقاوت نهی فرمودند.[3]

در این جا ترجمة بعضی از فرمایش و خطبة آن حضرت را که در برابر سپاه دشمن ایستاده و در مقابل آن سیل خروشان کفر که عمر بن سعد نیز در میان اشراف کوفه بود، می‌آوریم: شما را می‌بینم که برای انجام کاری در این جا اجتماع کرده‌اید که خدا را به خشم آورده‌اید، و خدا روی از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل کرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نیکو پروردگاری است خدای ما، و شما بد بندگانی هستید که به طاعت او اقرار کرده و به رسولش ایمان آورده ولی بر سر ذریه و عترت او تاختید و تصمیم بر قتل آنها گرفتید، شیطان بر شما غالب گردید و خدای بزرگ را از یاد بردید، هلاک باد شما و آن چه می‌خواهید. انا لله و انا الیه راجعون. اینان جماعتی هستند که پس از ایمان کافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران... .[4]

و نیز هنگامی که اصحاب امام ـ علیه السّلام ـ با سپاه عمر به سعد درگیر شدند و آتش جنگ برافروخته شد، در آن هنگام نیز امام ـ علیه السّلام ـ فریاد برآورد که: أما مُغیثٍ یُغیثُنا لوجه الله؟ أما من ذابّ یَذُبُّ عن حَرم رسولِ الله؟

ترجمه: آیا فریاد رسی است که ما را به خاطر خدا یاری دهد؟ آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع نماید؟![5]

و از جملة‌ دلیل بر این که، آگاهانه با آن حضرت جنگیدند، در خواست جایزه از یزید و سران سپاه و انتظار تشویق آنان می‌باشد، پس با آن همه خطبه‌هایی که آن حضرت در مقابل سپاه کفر و یزیدیان ایراد فرمودند و همگی صدای حضرت را می‌شنیدند، و با آن اشخاص سرشناس و معروف که در هر دو صف ـ حق و باطل ـ حضور داشتند و دائماً از جنگ با فرزند زهرا ـ سلام الله علیها ـ و امام معصوم سخن می‌راندند و اصلاً صحنه و وضع ظاهری و حرکات هر دو سپاه کاملا برای هر شخصی که در آن جا بود، حاکی از افکار و نیات آنان داشت، و کسی نمی‌تواند دلیلی بر جهل داشته باشد و یا این که بگوید، چون عده‌ای جاهل بودند، قصدشان از جنگ، خیر بوده! چرا که قبل از واقعة کربلا و حتی در خود صحنة کربلا و جنگ، چندین بار، دوست از دشمن و حق از باطل ممتاز می‌گشت و خودشان و نیت و هدف‌شان را مشخص می‌کردند و حتی بعضی‌ها قصد پلیدشان را بر زبان می‌آوردند، چنان که در تاریخ آمده سنان بن انس نخعی هنگامی که پیکر پاک أبا عبدالله الحسین ـ علیه السّلام ـ در گودال قتلگاه افتاده بود، فرود آمد و شمشیر بر حلق شریف او زد و می‌گفت: من سر ترا از جدا می‌کنم و می‌دانم پسر پیغمبری، و مادر و پدرت از همه بهترند، آن گاه آن سر مقدس را جدا کرد.[6]

بنابراین در جریان کربلا، جاهل قاصری نبود و همگان، امام و هدف او را می‌شناختند، و هم اینان شریک در قتل آن حضرت و اسیر گشتن آل الله ـ علیهم السّلام ـ و شریک جنایاتی که در اثر تقصیر و اهمال کاری آن نامردان شده می‌باشند.

برای مطالعه بیشتر به کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی و قصه کربلا علی نظری منفرد مراجعه نمایید.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابو مخنف، الأزدی وقعة الطفّ، تحقیق الشیخ محمد هادی الیوسفی الغروی، موسسه النشر الاسلامی لجماعة المدرسین بقم، چاپ اول 1367، ص 193.

[2] . علی نظری منفرد، قصة کربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، 1377 ش، ص 228، به نقل از حیاة الامام الحسین، 3/118.

[3] . علی نظری منفرد، قصة کربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، ج 2، ص 259، به نقل از حیاة الامام الحسین، 3/184.

[4] . علامة مجلسی، بحار الانوار، ج 45، چاپ دار الکتب الاسلامیه، ص 45، و علی نظری منفرد، قصة کربلا، چاپ چهارم، ص 273.

[5] . علی نظری منفرد، قصة کربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، ج 2، ص 290.

[6] . ابوالحسن شعرانی، دمع السّجوم ترجمه نفس المهموم، شیخ عباس قمی، چاپ انتشارات علمیه اسلامیه، 1374، ص 195.

پرسش 4

http://www.ashoora.ir

پرسش :  از وب :

 آیا امامت ارثى است؟ اگر ارثى نیست، چگونه از امام حسین(ع) به بعد، امامت به فرزندان ایشان یکى پس از دیگرى رسیده است؟

 

 

پاسخ :

 برای روشن شدن جواب باید هم در معنا و مفهوم ارث دقت کنیم و هم امامت را بازشناسیم، تا بفهمیم آیا امامت می‌تواند موروثی باشد و چرا این نسل و افرادی از این سلسله به امامت رسیده‌اند؟

1- ارث یعنی دارایی‌هایی که فرد در طول عمر خود کسب کرده، ملک و مال اوست و با مردن او به خویشاوندان نزدیک منتقل می‌شوند. کسی که در دوران زندگی خود زمین بایری را آباد کرده، بنایی ساخته، طلا و جواهری ذخیره نموده و... اموال و دارایی‌ها که متعلق به اوست، پس از مرگ وی به نزدیکان او(به ترتیبی که در کتب فقه آمده) منتقل می‌شود؛ اما این فرد علاوه بر اموال و دارایی‌ها،‌ یکسری حالات و روحیّات هم پیدا کرده، با مجاهدت و ریاضت و عبادت، به یقین، علم، بردباری، کنترل خشم و دیگر فضائل اخلاقی هم آراسته گردیده است اما این حالات و روحیات از او جدایی ناپذیرند و صفات روحی و ذاتی وی شده‌اند و پس از ایشان به عنوان اموال او باقی نمی‌مانند تا به خویشاوندان وی به ارث برسد.

البته گاه به اصطلاح عرفی و مجازی می‌گویند: شاگردان وی وارث علم اویند یا فرزند او وارث حلم و بردباری اوست؛ یعنی شاگردان توانسته‌اند از او یاد بگیرند و از چشمة علم وی سیراب شوند یا فرزند او توانسته مانند پدر به زینت بردباری آراسته گردد، نه اینکه به معنای واقعی علم یا حلم از متوفی به آنان انتقال یافته باشد. امامت از اموال و دارایی‌های اکتسابی امام نیست و میراث ایشان نمی‌باشد، تا پس از او به فرزندش یادگیری به ارث برسد.

2 – آنچه وارث را شایستة ارث بردن می‌کند، فقط انتساب نسبی یا سببی است، یعنی همین که فرزند یا همسر متوفی باشد، برای ارث بردن کافی است و شرط دیگری لازم نیست.

ممکن است بین وارث و متوفی هیچ همسانی وجود نداشته باشد، مثلاً متوفی فردی دانشمند، فاضل، پارسا و معنوی است، ولی وارث نادان، بی تقوا،‌مادی و اهل فساد است، ولی چون با متوفی رابطه نسبی دارد، از او ارث می‌برد اما امامت این گونه نیست و کسی که منصب امامت را عهده دار می‌گردد، باید صلاحیت‌های فوق‌العاده داشته باشد.

3 – حکومت در گذشته اکتسابی و ملک به حساب می‌آمد، زیرا یک فرد که قدرت،‌زور و تدبیر داشت، با استفاده از این توانایی‌ها بر مملکتی حکومت می‌کرد و ریاست خود را بر مردم تحمیل می‌نمود یا با سرنگون ساختن حاکمان پیشین،‌حکومت را به دست می‌گرفت، و چون خودش و عموم جامعه حکومت را ملک او می‌دانستند، آن را پس از مرگ او، ملک فرزندانش به حساب می‌آوردند. این مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمان‌های گذشته بود، ولی پشتوانه محکم عقلی نداشت و امروزه کاملاً مردود است، از این رو نظام حکومتی پادشاهی تقریباً از بین رفته است و عقل امروز آن را نمی‌پذیرد.

اما امامت ملک نیست و نمی‌تواند ارث باشد و افراد به صرف داشتن رابطة نسبی، صلاحیت به عهده گرفتن منصب امامت را نمی‌یابند.

امامت، نیابت از پیامبر است. پیامبر وحی را از فرشتة وحی می‌گیرد و به مردم ابلاغ می‌کند و تفسیر و تبیین آن را برعهده دارد. پس از پیامبر وظیفة تبیین و تفسیر وحی به عهدة امام است. امام باید مانند پیامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدایت و تبیین وحی گردد.

هم چنان که تعیین رسول توسط خداوند است، تعیین امام هم توسط اوست، زیرا امامت مانند نبوت، از رسالت‌های الهی است و خداوند می‌داند چه کسی را برای این وظیفه تعیین کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».(1)

خلاصه اینکه: امامت شأنی اکتسابی نیست، بلکه به تعیین خداوند است، زیرا امام باید از صفات درونی و قابلیت‌هایی برخوردار باشد که تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن کسی شایستة به عهد گرفتن نبوت و امامت است که به مقام برگزیدة خدا رسیده باشد:

«الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بین ملائکه و مردم رسولانی برمی‌گزیند و اختیار می‌کند».

برگزیدة خدا باید پاک و مطهر باشد و پلیدی و ناپاکی شرک و کفر و ظلم او را نیالوده باشد و به عبارت دیگر معصوم باشد، از این رو وقتی پروردگار با علم به قابلیت حضرت ابراهیم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام می‌دارد، در پاسخ به درخواست آن حضرت که این مقام را برای فرزندان و ذریة خود درخواست کرد، فرمود: «عهد و پیمان من به ظالمان نخواهد رسید».(3)

این بیان خداوند روشن می‌سازد که مقام امامت نمی‌تواند موروثی باشد،‌که اگر چنین بود، مطمئناً درخواست پیامبرش را رد نمی‌کرد. پس آیه می‌فهماند که باید شخص قابلیت داشته باشد تا امام شود،‌ نه اینکه فرزند امام یا پیامبری چون حضرت ابراهیم خلیل الله باشد.

بنابراین امامت شأنی خدایی است که فقط بندگان صالح و پاک به انتخاب خداوند عهده دار آن می‌گردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علی‌(ع) قرار داد، از این رو بود که افرادی طاهر و پاک و سرآمد بودند.

امامان معصوم در بین بقیه افراد اهل بیت رسالت، از ویژگی‌هایی برخوردار بودند که آنان را سرآمد ساخته، شایستگی بخشیده و به مقام برگزیدگی از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شایسته و صالح دید که مأموریت تبیین دین و هدایت مردم را به آنان واگذار کرد.

اگر فرزندان امام حسین(ع) را امام میدانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ که امامت امری ارثی است و پس از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد.

اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسین دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم. درمیان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسان‌های نیک بودند مانند حضرت ابوالفضل، اما عهده‌دار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آنها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، به نزاع برنمی‌خاستند،‌مانند فرزندان پادشاهان! اگر کسی چون جعفر کذاب ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان کذب او آشکار شد، زیرا نشانه‌های امامت را در او نمی‌دیدند، اگر چه فرزند امام بود.

از طرف دیگر باید امام کسی باشد که به مقام عصمت و پاکی رسیده باشد تا شایسته مقام امامت گردد،‌همان گونه که خداوند فرمود: عهد و پیمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسید. ظلم معنای عامی است که شامل هر گناه و معصیت می‌شود؛ پس باید امام از هر گناه و معصیت پیراسته باشد.

حال اگر امام پس از خود شخصی را که عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفی نماید.

مطمئناً کسی خواهد بود که شایستگی ذاتی و درونی آن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت،‌گناه و معصیتی بالاتر از این نیست که کسی را طرف خداوند معرفی نماید که خدا او را اراده نکرده است،‌یا کسی را که شایسته این مقام نیست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفی نماید.

بنابراین اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدی شاهدیم، به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی در این خاندان شریف است. از سوی دیگر وابسته به کنش‏های اختیاری آنان است، که لحظه به لحظه عمر و ارتباط محکمشان با خدا و دوری از هرگونه آلودگی و مبارزه وجهاد بیامان در راه خدا و... موجب برتری آنان بر دیگر منسوبان به خاندان پیامبر(ص) است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1. انعام(6) آیه 124.

2. بقره(2) آیه 124.

پرسش 3


پرسش :

 چرا دنباله امامان بعد از امام حسین(علیه السلام) از فرزندان و خاندان امام حسن(علیه السلام) شروع نشده است؟

 

 

پاسخ :

 از متون دینی و روایات استفاده می‏شود که امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبری منصوب شده‏اند. بدین گونه نبوده است که ائمه(ع) فرزندان خویش را به عنوان رهبر منصوب نمایند و یا مردم در انتخاب آن‏ها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسین(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزینش نشده و امامت به فرزندان وی منتقل نشده است.

در اسلام امامت و رهبری از اهمّیّت ویژه‏ای برخوردار است تا آن جا که از آن به عنوان عهد الهی یاد شده است.(1) این مقام باید به کسانی داده شود که لیاقت و شایستگی‏های ذاتی و اکتسابی داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهیم(ع) که خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وی منتقل شود فرمودند: ".. لاینال عهدی الظّالمین؛(2) پیمان من - یعنی امامت - هرگز به ستمکاران نمی‏رسد". این آیه بیانگر عظمت و بزرگی این مقام است.

انتصاب رهبر از سوی خداوند بهترین گزینه و راهکار معقول و منطقی است، زیرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و کسانی را برای رهبری گزینش می‏کند که لیاقت داشته باشند: "اللَّه أعلم حیث یجعل رسالته".(3)

به سبب لیاقت و قابلیّت‏های امامان معصوم(ع) بود که آن‏ها حکومت و مرجعیت دینی را حق خود می‏دانستند، چنان که امام حسین(ع) در برابر فرماندار مدینه بدان تصریح نمود.(4) بنابراین امامت بر اساس شایستگی اعطا شده به آن شایستگی‏ها خداوند آگاهی دارد و این شایستگی‏ها در اولاد امام حسین(ع) وجود داشت.

در بعضی از روایات تصریح شده است که ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبری منصوب شده‏اند و اسامی نیز بیان شده است.

جابربن عبداللَّه انصاری از پیامبر اسلام(ص) در خصوص پیشوایان بعد از حضرت پرسید که از فرزندان علی بن ابی طالب چه کسانی جانشینان شما هستند؟

فرمودند: "حسن و حسین (که آقای جوانان اهل بهشت هستند) سپس زین العابدین، پس از او باقر محمد بن علی (که او را ملاقات خواهی کرد. هرگاه او را ملاقات نمودی، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسی فرزند جعفر، پس از او علی فرزند موسی، سپس محمد بن علی و پس از او علی بن محمد، سپس حسن بن علی و پس از او فرزندش مهدی. او کسی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد، بعد از آن که پر از ظلم و جور شده است. ای جابر! آن‏ها خلفا و جانشینان من از فرزندان و عترت من هستند. هر کس آن‏ها را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر کس آنان را نافرمانی نماید، مرا نافرمانی کرده است. هر کس یکی و یا همه آن‏ها را انکار کند، گویا مرا انکار نموده است. به وجود آن‏ها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقای جهان نیز به واسطه آن‏ها حفظ می‏شود تا زمانی که خدا بخواهد".(5)

پی نوشت‏ها:

1.بقره (2) آیه 124؛ پیام قرآن، ج 9، ص 27.

2.همان، آیه 124.

3.انعام (6) آیه 124.

4.مثیرالاحزان، ص 24.

5.بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120.

WWW. eporsesh.com

سؤال 2

خلاصه پرسش  ( از وب : اسلام کوئست )
چرا حضرت ابراهیم(ع) پدر مسلمانان نامیده شده است؟
پرسش
در چه سوره‌ای از قرآن حضرت ابراهیم(ع) پدر مؤمنان نامیده شده است؟
پاسخ اجمالی
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَ فی‏ هذا»؛[1] در راه خدا جهاد کنید و حق آن‌را ادا کنید. خدا شما را برگزیده است. و پروردگار در دین اسلام کار پر مشقتی را بر عهده شما قرار نداد. این همان دین پدرتان ابراهیم است. او است که شما را پیش از این و در این قرآن مسلمان نامید.
در این آیه ابتدا خدا دستور به امر جهاد می‌دهد. سپس خطاب به مسلمانان می‌فرماید که من شما را برگزیدم؛ یعنی اگر شما برگزیده خدا نبودید، این مسئولیت و دیگر مسئولیت‌ها بر دوش شما قرار داده نمی‌شد. البته این دستورات، تکالیف شاقی نیستند؛ زیرا هماهنگ با فطرت انسانی هستند.[2]
در ادامه می‌فرماید: این دین اسلام، همان دین پدرتان حضرت ابراهیم(ع) است. البته برخی معتقدند که قرآن حضرت ابراهیم را پدر مسلمانان خوانده، به این دلیل است که او اولین مسلمان به ‌شمار می‌رود.[3] از این بخش دو مطلب استفاده می‌شود.
اول این‌که دین اسلام، همان دین حضرت ابراهیم است، البته با شرایط و ویژگی­های خاص خود.
دوم این‌که حضرت ابراهیم پدر معنوی مسلمانان است. البته این منصب پدری مختص به حضرت ابراهیم نبوده و پیامبر گرامی اسلام(ص) و حضرت علی(ع) هم پدر معنوی امت اسلام به‌شمار می‌روند. حضرت امام علی(ع) در این‌باره می‌فرماید: شنیدم که پیامبر خدا(ص) می‌فرمود: «أَنَا وَ عَلِیٌ‏ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»؛[4] من و علی پدر این امّت هستیم.
برای آگاهی بیشتر: قرآن و معنای اسلام و مسلمان، ۶۶۵ را مطالعه کنید.
 

[1]. حج، 78.
[2]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص 138، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[3]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 412، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[4]. التفسیر المنسوب إلی الامام العسکری، ص 330، مدرسه امام مهدی(عج)، قم، چاپ اول، 1409ق.

سؤال 1

خلاصه پرسش  ( از وب : اسلام کوئست )
اگر همه گناهان با توبه بخشیده می‌شود؛ چرا در قرآن برای بخشیده شدن «سیّئات»، ترک گناهان کبیره شرط گذاشته شده است؟
پرسش
این‌که بدین مضمون گفته می‌شود؛ اگر از گناهان بزرگ اجتناب شود، خدا سیّئات را می‌آمرزد و در جایی دیگر بدین مضمون گفته می‌شود؛ خدا همه گناهان (ذنوب) را می‌بخشد، آیا قرآن که تفسیرش باید با جمع آیات باشد می‌توان از آن نتیجه گرفت خدا همه گناهان که از سیّئات باشند نه از کبیره‌ها را در صورت توبه می‌بخشد؟ یا این‌که خدا گناهان کبیره را هم می‌آمرزد و اگر می‌آمرزد پس چرا برایش تبصره گذاشته است، بدان صورت که اگر اجتناب کنیم سیّئات را می‌آمرزد؟
پاسخ اجمالی
برای بخشش گناهان، راه‌های مختلفی وجود دارد که در قرآن کریم به آنها اشاره شده است. اما موضوع برخی از آنها با دیگری متفاوت است که نیاز به بررسی دارد. برخی از راه‌های بخشش گناهان در قرآن به شرح زیر است:
1. توبه: اولین و مهم‌ترین راه بخشش گناهان، ‌توبه است. خداوند در قرآن همه مردم را به توبه دعوت کرده و ضمانت کرده است که اگر کسی توبه کند، هر نوع گناهی را بیامرزد.[1]
2. شفاعت:[2] که در روایات مختلف و متعددی به آن تصریح شده است. اما مهم این است که این شفاعت شامل هر کسی نمی‌شود و تنها کسانی از این موهبت برخوردار می‌شوند که شرایط آن‌را داشته باشند. یکی از این شرایط بر طبق روایات، اهمیت دادن به نماز است. در این‌باره از پیامبر گرامی اسلام(ص) و از امام صادق(ع) نقل شده که فرموده‌اند: «شفاعت ما شامل کسی که نماز را سبک بشمارد، نمی‌شود».[3]
3. انجام حسنات: یکی دیگر از راه‌های بخشش گناهان، انجام عبادات و کارهای نیک و پسندیده است. بدین معنا که انجام دادن کارهای خوب جدای این‌که ثواب مخصوص به خود را دارد، موجب بخشش و محو گناهان می‌شود. در قرآن چنین آمده: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات»؛[4] کارهای نیک، موجب بخشش گناهان می‌شود. البته این بخش از آیه، در آیه‌ای که مربوط به نماز است، قرار گرفته است. ولی کلمه «حسنات» عام است و شامل همه کارهای نیک می‌شود؛ که البته سرآمده همه حسنات و عبادات نماز است و مهم‌ترین و بالاترین مصداق حسنات به‌شمار می‌رود. در این‌باره سلمان از پیامبر اسلام(ص) نقل می‌کند که همراه پیامبر در سایه درختی بودیم که ایشان شاخه‌ای از آن درخت را گرفت و تکان داد تا برگ‌های آن فرو ریخت. سپس در توضیح این کارش فرمود: وقتی مسلمانی به نماز می‌ایستد، همان طور که برگ‌های این درخت ریخت، گناهانش می‌ریزد.[5]
4. ترک گناهان کبیره:[6] اگر کسی خود را از گناهان کبیره دور نگه‌دارد، خدای مهربان، گناهان کوچک او را می‌آمرزد، بدون این‌که توبه کند. البته باید توجه داشت این حکم شامل گناهان صغیره‌ای که تکرار می‌شود و بر آن اصرار می‌شود، نمی‌شود؛ چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «اگر بر انجام گناهی اصرار شود، آن گناه صغیره نیست».[7]
نتیجه ‌این‌که: برخی از گناهان در دنیا با توبه یا انجام کارهای خوب و یا ترک گناهان کبیره و برخی دیگر از گناهان نیز در آخرت با شفاعت یا بخشش خاص الهی بخشیده می‌شوند. با توبه، هر گناهی حتی شرک هم بخشیده می‌شود، ولی بدون توبه، برخی از گناهان با ترک کبائر یا شفاعت یا مورد رحمت الهی قرار گرفتن بخشیده می‌شود. البته فقط برای کسانی که گناهان کبیره انجام نمی‌دهند، این تضمین وجود دارد که گناهان صغیره آنان بخشیده ‌شود. با توجه به این مطالب، تفاوت بین بخشش همه گناهان با توبه و بخشش صغائر از طریق ترک کبائر مشخص شد.
 

[1]. زمر، 53: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم».
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 3، ص 270، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق؛ فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج 2، ص 319، انتشارات رضی، قم، چاپ اول، 1375ش.
[4]. هود، 114.
[5]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 79، ص 208، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[7]. الکافی، ج 2، ص 288.