پاسخ به شبهات گوناگون

پاسخ به شبهات دینی وشرعی و سؤالات متداول

پاسخ به شبهات گوناگون

پاسخ به شبهات دینی وشرعی و سؤالات متداول

پرسش 7


پرسش : از وب :  http://www.ashoora.ir

 آیا عمامه، شمشیر و اسب امام حسین(ع) همان عمامه و شمشیر و اسب پیامبر بود؟ توضیح دهید.

 

 

پاسخ :

 بحث را در دو بخش پی می‌گیریم:

الف: در روایاتی که از اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ رسیده تصریح شده است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ کتاب و سلاح را که از مختصّات ائمه ـ علیهم السلام ـ بعد از آن حضرت به شمار می‌رود به أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ سپرد و امام علی ـ علیه السّلام ـ آن را به امام حسن ـ علیه السّلام ـ و همین‌طور هر کدام از آنان کتاب و سلاح را به امام بعد از خود تحویل داده‌اند؛ از جمله:

یک: سلیم بن قیس گفت: أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ در هنگام وصیّت کتاب و سلاح را به امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ داد و فرمود: پسرم، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به من دستور داده است که کتاب و سلاح را به تو تحویل دهم، همان‌طور که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به من وصیّت کرد و کتاب و سلاح را به من داد و تو باید آن را به برادرت حسین تحویل دهی.[1]

دو: در جنگ صفین أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ به قنبر فرمود: نیزة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را که لمس شدة به دست آن حضرت است (برایم) بیاور، آن را امام حسن ـ علیه السّلام ـ از من به ارث می‌برد و لکن به کار نمی‌گیرد و در دست حسینم شکسته خواهد شد.[2]

 

از مجموع این‌گونه روایات که شمار آن‌ها هم در کتب روایی و تاریخی کم نیست استفاده می‌شود که: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اشیایی به أئمه ـ علیهم السلام ـ به ارث رسیده و از مختصّات آنان محسوب می‌شود و در موقع لازم از آن‌ها استفاده می‌کرده‌اند.

بنابراین سخن و اتمام حجّت حضرت سیدالشّهدا ـ علیه السّلام ـ که به لشکر کوفه فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهد که آیا می‌دانید، این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است که من همراه دارم؟... آیا می‌دانید این عمامة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است که من بر سر دارم؟ و کوفیان سخن آن بزرگوار را تصدیق کردند؛[3] حمل بر ظاهر آن می‌شود؛ به این معنی که شمشیر و عمامه واقعاً همان شمشیر و عمامة پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده است.

ممکن است کسی احتمال بدهد که مقصود امام ـ علیه السّلام ـ از این‌گونه سخن گفتن با کوفیان، بیان اهداف عالیة آن حضرت باشد، یعنی ای مردم بدانید هدف من همان هدف رسول‌خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است. چنین احتمالی بعید است، زیرا بارها آن حضرت از مدینه تا کربلا اهداف خود را صریحاً‌ بیان کرده‌اند و لازم نبوده است که با کنایه و یا سربسته و یا از راه جلب عواطف مردمی به بیان اهداف خود بپردازند؛ از جمله:

ولید در مدینه از آن حضرت خواست تا با یزید بیعت کند؛ امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: ما خاندان نبوّت و معدن رسالتیم و (خانة ما) محلّ آمد و رفت فرشتگان است‌، فیض خداوند از ما شروع شده و به ما ختم خواهد شد. یزید مردی شراب‌خوار و فاسق است، مردم را بی‌گناه می‌کشد، فسق او آشکار است، او لایق خلافت نیست، و همانند من با همانند او بیعت نخواهد کرد.[4]

ب: در بعضی از کتاب‌های تاریخی نقل شده است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز عاشورا، بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ سوار شده و به میدان کارزار رفته است؛ از جمله:

حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ بعد از خطبه‌ای طولانی و اتمام حجّت با لشکر کوفه اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرتجز را طلبید و بر آن سوار شد و لشکر خود را برای جنگ آماده کرد.[5]

اینک دو سؤال مطرح است:

1. آیا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اسبی به این نام داشته است؟

2. آیا ممکن است این اندازه (بیش از پنجاه سال) عمر اسب طولانی باشد؟

در کتاب تاریخ آمده است: اسبی را که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آن را از اعرابی خرید مرتجز نام دارد.[6]

از امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ و ابن عباس هم‌چنین نقل شده است: «کان للنبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرسٌ یقال له المرتجز»[7] پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اسبی داشتند که به آن مرتجز گفته می‌شد.

جاحظ هم گفته است: ممکن است عمر اسب به نود (90) سال برسد[8]. بعد از بیان أهم مطالبی که رسیده است به جمع‌بندی‌ می‌پردازیم: یک مطلب یقینی است و آن این‌که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسبی به نام مرتجز داشته‌اند، حال این اسب تا روز عاشورا زنده مانده است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر آن سوار شود و به تجهیز لشکر خود بپردازد، یا نه؟ دو احتمال می‌رود:

1. از بیان علی ـ علیه السّلام ـ و ابن‌عباس استفاده می‌شود که اسب «مرتجز» بعد از رحلت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ، دیگر زنده نبوده است، چون که مفاد «کان للنبی ـ صلی الله علیه و آله ـ» این است که آن حضرت چنین اسبی داشته‌اند؛ کما این‌که سهیلی صریحاً ادعا کرد بعد از اختلاف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اعرابی و برگرداندن آن اسب به اعرابی، اسب مرد.

2. از کلام جاحظ که گفت: ممکن است عمر اسب به نود سال هم برسد؛ بر می‌آید که: بُعدی ندارد «مرتجز»‌ اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تا عاشورا زنده مانده باشد و امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر آن سوار شده و لشکر خود را‌ آمادة نبرد کرده باشد. ولی نمی توانگفت که اسب امم حسین(ع) همان اسب پیامبر بوده است.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. درسی که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمی نژاد.

2. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی.

3. لهوف، سید بن طاووس.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . الطوسی. محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، چاپ سوّم، 1364 ه‍ ش، ج1، ص176، ح 14؛ صدوق، محمد بن علی بن الحسین، من لایحضره الفقیه، متوفای 381 ه‍، مؤسسة النشر الاسلامی، التابعة لجماعة المدرسین بقم، چاپ دوّم، 1404 ه‍، ج 4، ص 189، ح 5433؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، متوفای 329 ه‍، دارالأضواء، بیروت، 1405 ه‍، ج 4، ص 297، ح 1 و ص 298، ح 5.

[2] . خوارزمی، الموفق بن احمد، المناقب، متوفای 568 ه‍، مؤسسة النّشر الاسلامی، التابعة لجماعة المدرسین بقم، چاپ دوّم، 1414 ه‍، ص 247.

[3] . ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، متوفای 664 ه‍، دارالأسوة للطباعة و النشر، ایران، چاپ دوّم، 1417 ه‍، ص 147.

[4] . ابن طاووس، همان، ص 98.

[5] . سید یحیی بن حسینی بن هارون، تفسیر المطالب فی امالی الامام أبی‌طالب، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1395 ه‍، ص97؛‌ بحارالانوار، ج 45، ص10.

[6] . الدمیری، کمال‌الدین، حیاة الحیوان، بیروت، دارالقاموس الحدیث للطباعة و النّشر، جزء 2، ص 183.

[7] . ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، متوفای 774 ه‍ ، داراحیاء التراث العربی، ج 6، ص 10؛ الاصبهانی، ابونعیم احمد بن عبدالله، ذکر اخبار اصفهان، متوفای 430 ه‍، 1943 مذمّت، ج 1، ص 333.

[8] . الدمیری، همان، ص 185.

پرسش 6


پرسش :  از وب :   http://www.ashoora.ir

 شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟

 

 

پاسخ :

 قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.

قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش،‌ موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آن‌ها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت،‌ این مرحله را قضا می نامند.

خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگی‌های موجود بستگی به آن علت‌‌ها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت،‌ به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.

این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،‌زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،‌در مورد افعال انسانی،‌عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.

بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی ‌کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن می‌کند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)

در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم می‌شود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است،‌ و بالاخره به راهی که انتخاب می‌کند.

تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند و‌آب که غرق می‌کند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب می‌کند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.

انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواسته‌های او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد می‌تواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.

پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.

انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آن‌ها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین می‌رود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش می‌باشد.

امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.

اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنی‌امیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعت‌گذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامه‌های بی‌شمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمی‌گزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.

حضرت می‌فرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند می‌خواهد مرا کشتة‌سربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)

کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند می‌خواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسان‌ها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.

در مورد امام حسین(ع) هم خداوند می‌خواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.

حضرت خود را آزاد می‌دانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را می‌پسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت می‌دانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر می‌خواهند گمراهی خود را توجیه کنند و می‌گویند:

«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان مشرک نمی‌شدیم»!(7)

منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،‌هم چنان که قرآن از آنان نقل می‌‌کند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمی‌کردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمی‌شمردیم»(8)، یعنی عبادت بت‌ها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشته‌ایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و می‌فرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا می‌خواست، همه شما را هدایت می‌کرد».(9)

اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسان‌ها را به راهی ببرد،‌ مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار می‌کرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمی‌پسندد و ایمانی را می‌خواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،‌نه ایمان اجباری.

پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین اراده‌ای علاوه بر آن که جبر را حاکم می‌کند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده می‌کند و...، ظلم می‌باشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17.

2. توحید صدوق، ص 369.

3. بحارالانوار،‌ج44، ص 382.

4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425.

5. همان،‌ص 293.

6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60.

7. انعام(6) آیه 148.

8. نحل (16) ، آیه 35.

9. انعام،‌ آیه149.